پنج شنبه 87 اردیبهشت 19 , ساعت 3:25 عصر
شبی خواب دیدم با خدا درساحل زندگی قدم می زنم و ردپاهایمان روی شنهای ساحل باقی می ماند! وقتی در انتهای راه برگشتم و به پشت سر نگرستم دیدم در مسیر زندگی آنجاهایی که سختیها ورنجها مرا در هم پیچیده بود ردپاها یکی شده وتنها مانده بودم! به خدا گله کردم که چرا در شرایطی که از همیشه بیشتر به تو محتاج بودم مرا تنها گذاشتی؟ خدا گفت: عزیزم من هیچ گاه تورا تنها رها نکرده ام و همیشه همراه تو بوده ام!آنجاها که ردپاها یکی شده ، ردپاهای من است که تورا در آغوش گرفته تا سختی ها تو را نیازارد
یا حق
نوشته شده توسط حامیدر | نظرات دیگران [ نظر]
|